شهید علی بسطامی

زندگی نامه

علی بسطامی، فرزند رستم و هدیه، در روز اول اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۲ در روستای اما از توابع شهرستان ملک شاهی در خانواده ای اصیل و معتقد به اسلام چشم به جهان گشود. با توجه به نقل مکان خانواده به شهر ایلام، تحصیلات ابتدایی را در دبستان ۲۵ شهریور و راهنمایی را در مدرسه دهخدا و دوره ی متوسطه را در هنرستان فنی امام خمینی(فعلی) سپری کرد. در اوقات فراغت به مطالعه کتاب های مذهبی از جمله کتاب های شهیدان مطهری و بهشتی می پرداخت. به ورزش مخصوصاً تیراندازی و شکار علاقه داشت و هرگاه فرصتی داشت به کوهنوردی می رفت. او کوهنوردی و تیراندازی را از مرحوم پدرش و همچنین برادرانش به ارث برده بود.

با آغاز انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت فعال داشت و از پیش تازان این عرصه بود به طوری که در یکی از شب ها زمانی که قصد داشت یک حلقه لاستیک مشتعل را به گردن مجسمه شاه آویزان کند مورد حمله نیروهای رژیم قرار
گرفت و در اثر تیراندازی از ناحیه پا مجروح و شبانه و به طور مخفیانه مورد مداوا قرار گرفت. بعد از این ماجرا چند شب را به خانه نرفت تا مبادا به دست مأموران ساواک گرفتار شود و همین مسئله باعث ناراحتی خانواده مخصوصاً مادرش شده بود،اما او بعد از چند روز در حالی که از قسمت پا آسیب دیده بود و می لنگید به خانه مراجعت کرد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که محاربه و جنگ گروهک های ضدانقلاب بر علیه انقلاب آغاز شده بود او آگاهانه وارد سنگر مبارزه با منافقین شد و با راه اندازی گشت های شبانه و نگهبانی های مسلحانه به مبارزه با آنها برخاست.
با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران علی بسطامی از طریق سپاه، با هدف اطاعت از فرمان امام خمینی و بیرون راندن دشمن از میهن اسلامی به جبهه رفت و در سمت های مختلف از جمله مسئولیت حفاظت اطلاعات، جانشینی و فرماندهی گردان، معاونت اطلاعات، عملیات و همچنین فرماندهی اطلاعات عملیات صادقانه و مخلصانه خدمت نمود و در عملیات های عاشورا، والفجر ۹، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۱۰، نصر ۴، والفجر ۴، والفجر ۸ و ده ها عملیات چریکی شرکت داشت. علی بسطامی در عاشورای میمک به همراه همرزمان مدت ۵ شبانه روز عاشقانه جنگید و آنگاه که در محاصره قرار گرفت و تشنگی غالب شد لحظات زیبایی را در توجه به خدا گذراند و خداوند نیز بذل توجه نمود و با دریای رحمت خویش آنان را سیراب نمود. از علی بسطامی بعد از این حادثه جز جسمی نحیف و قامتی استخوانی چیزی نمانده بود تا جایی که دوستانش به سادگی قادر به شناختن او نبودند. او از دلسوزان واقعی بسیجیان بود و برای تخلیه پیکرهای پاک آنان بعد از شهادت دل به دریا می زد و در یک مورد برای آوردن پیکر شهیدان در شاخ شمیران مدت ۱۲ ساعت در محاصره قرار گرفت. همراه همیشگی رزمندگان بود و خواب راحت را بر خود حرام کرده بود. در شب های سرد، سنگر گرم خویش را ترک می کرد و همچون بسیجیان و نگهبانان راه خدا در سرما می خوابید برای اینکه درد و رنج آنها را بهتر بفهمد. در مقابل زورگویی ها علی وار می ایستاد و برای یاری مظلومان پیش قدم بود بطوری که همیشه مظلومان برای گرفتن حق خود به ایشان مراجعه می کردند. مقید به مسائل دینی بود. اکثر اوقات روزه مستحبی می گرفت و در مراسم دعای کمیل و زیارت عاشورا شرکت می کرد. در میدان های رزم همیشه با لباس های منظم در حالی که فانسقه اش را محکم به کمر بسته و کلاهی پلنگی به سر داشت و همچنین کلتی به کمرش بسته بود ظاهر می شد و به رزمندگان محکم بودن و منظم بودن را آموزش می داد. همیشه در مأموریت های خطرناک از جمله در میدان های مین حضور فعال داشت، او تنها کسی بود که در ارتفاع استراتژیک “گامو” که تا پایان جنگ فتح نشد عملیات کرد و به مواضع خصم نفوذ کرد و از موانع آن عبور نموده و همراه دو تیم عملیاتی تا فاصله ۱۰ متری دشمن رفته بود و حتی صحبت کردن نیروهای دشمن را شنیده بود. علی بسطامی همیشه نقطه آرامش همراهانش در سخت ترین لحظه های رزم بود و اقتدار و هیبت و تجربه های او همیشه به مثابه ستون خیمه برای رفقا و همراهانش بود.وی مدت ۵۰ ماه در جبهه حضور داشت و سرانجام در یک عملیات گشت شناسایی جهت
بررسی وضعیت تحرک منافقین در منطقه مهران در داخل خاک عراق، ضمن برخورد با مین والمرا در سپیده دم۱۳۶۷/۳/۷ به همراه محمود پیرنیا و غلام رضایی نژاد به شهادت رسید و همراه دیگر ایشان به نام ابراهیم محمدزاده، به درجه جانبازی نائل آمد. پیکر پاکش پس از تشییع در بخش صالح آباد شهرستان مهران به خاک سپرده شد.